جدول جو
جدول جو

معنی آتش کار - جستجوی لغت در جدول جو

آتش کار
(تَ)
آنکه در شغل و پیشۀ خویش مباشرت با آتش دارد همچون گلخنی و مطبخی و آهنگر و مانند آن، مجازاً، خشمگین و شتاب زده و بدکار. (برهان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشت کار
تصویر خشت کار
کسی که گل به قالب می زند و خشت درست می کند، کسی که کارش آجرچینی و بنا کردن دیوارهای ساختمان با خشت یا آجر است، خشت زن، خشت مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشت کار
تصویر کشت کار
کشتزار، مزرعه، کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش فام
تصویر آتش فام
به رنگ آتش، سرخ رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش وار
تصویر آتش وار
مانند آتش در بالا گرفتن و افروخته شدن سریع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زشت کار
تصویر زشت کار
بدکار، بدکردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش پاره
تصویر آتش پاره
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، جذوه، آییژ، ابیز، ضرمه، ایژک، آلاوه، لخشه، لخچه، اخگر، سینجر، خدره، جرقّه، جمر، جمره، بلک، ژابیژ
کنایه از زرنگ، چابک
کنایه از موذی، کودک شریر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتشکار
تصویر آتشکار
کسی که با آتش کار می کند مانند آهنگر، کوره پز، گلخن تاب، کارگری که در کارخانه مامور ریختن سوخت در آتشخانه و روشن کردن آن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش خوار
تصویر آتش خوار
خورندۀ آتش، ویژگی جانوران افسانه ای که آتش در دهان داشتند، شترمرغ. زیرا قدما آن را خورندۀ آتش می دانستند، کنایه از ظالم، ستمکار، حرام خوار، ویژگی هر چیز مقاوم در برابر آتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش تاب
تصویر آتش تاب
کسی که مواد سوختنی در کوره می ریزد، تون تاب، گلخنی، کوره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهن کار
تصویر آهن کار
پیشه وری که آلات و ادوات آهنی می سازد، آهنگر، آهن کوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش خای
تصویر آتش خای
آنکه آتش را بجود و بخورد، آتشخوار
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
فعل و عمل آتش کار
لغت نامه دهخدا
(پُ / پُ تِ)
قوه به انجام رسانیدن کاری آغازکرده. پایداری در اتمام عملی، تکیه گاه. معتمد: و عزالدین حسین خرمیل که والی هراه بود و روی بازار و پشت کار ملک سلاطین. (جهانگشای جوینی).
- پشت کار داشتن،داشتن قوه ای که آدمی را به اتمام و انجام کاری دارد.
- پشت کاری را گرفتن، پیوسته به آن مشغول بودن. مستمراً به اندیشۀ آن بودن. دنبال کردن کاری را
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مانند آتش. زود بالاگیرنده و زود فرونشیننده: اسکندر مردی بود که آتش وار سلطانی وی نیرو گرفت و بر بالا شد روزی چند سخت اندک و پس خاکستر شد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آلتی از آهن و جز آن که آتش را بدان آشورند. محراث. مسعار. سطام. اسطام. محراک. انبر
لغت نامه دهخدا
تصویری از آتش دان
تصویر آتش دان
اجاق، منقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش وار
تصویر آتش وار
مانند آتش، زود بالا گیرنده وزود فرو نشیننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشت کار
تصویر خشت کار
استاد بنائی که کار او بنا کردن با خشت خام باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش سیر
تصویر آتش سیر
تندرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش باد
تصویر آتش باد
سموم، باد گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخر کار
تصویر آخر کار
پایان کار سرانجام دست پس عاقبت امر پایان کار آخر الامر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتشخوار
تصویر آتشخوار
شترمرغ، ظلیم، آتش خواره، مجازاً سخت ستمکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش ناک
تصویر آتش ناک
آتشین
فرهنگ لغت هوشیار
قوه بانجام رسانیدن کاری آغاز کرده پایداری در اتمام عملی، تکیه گاه معتمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتشخوار
تصویر آتشخوار
خورنده آتش، شترمرغ، کنایه از آدم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آتش بهار
تصویر آتش بهار
((بَ))
گل سرخ، لاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آتش باد
تصویر آتش باد
باد گرم، باد مسموم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمد کار
تصویر آمد کار
خجستگی، فرخنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برش کار
تصویر برش کار
((بُ رِ))
کسی که کارش بریدن قطعه های مصالح اعم از پارچه، آهن، نایلون و همانند آن در اندازه های مناسب برای تولیدی ها باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشت کار
تصویر پشت کار
((پُ))
پایداری، همت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آتش پاره
تصویر آتش پاره
((~. رِ))
پاره آتش، اخگر، کنایه از کودک شریر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روش کار
تصویر روش کار
نحوه کار
فرهنگ واژه فارسی سره
در نهایت
دیکشنری اردو به فارسی
قابل اشتعال
دیکشنری اردو به فارسی